
هوش مصنوعی، بحران هویت نقد ادبی و آینده آموزش ادبیات
اگر هوش مصنوعی بتواند به اندازهی دانشجویان کارشناسی ارشد آثار ادبی مانند هملت را تحلیل کند، آیا هنوز نیاز به نقد ادبی انسانی و آموزش آن وجود دارد؟
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از ریزن، پروفسور توماس بالاز (Thomas Balaz) استاد رشته زبان انگلیسی و نویسندهای برجسته در حوزه داستاننویسی و نقد ادبی، در حال حاضر در دانشگاه تنسی آمریکا مشغول به تدریس است و کارگاههای نویسندگی خلاق او در این کشور مشهور است.
مقاله اخیر بالاز درباره هوش مصنوعی و نقد ادبی، پرسشی بنیادین و حیاتی را مطرح میکند: اگر هوش مصنوعی بتواند به اندازهی دانشجویان کارشناسی ارشد آثار ادبی مانند هملت را تحلیل کند، آیا هنوز نیاز به نقد ادبی انسانی و آموزش آن وجود دارد؟ این سوال صرفاً تکنولوژیک نیست، بلکه چالشی فلسفی، فرهنگی و آموزشی است که هویت رشتهی نقد ادبی را به طور جدی به پرسش میکشد.
بالاز در مقالهی خود به نقش تاریخی ادبیات در جهان مدرن اشاره میکند و یادآور میشود که ادبیات، بهویژه از دیدگاه متیو آرنولد، در قرن نوزدهم به عنوان جایگزینی برای دین عمل میکرد؛ نهادی که تربیت اخلاقی و فرهنگی جامعه را بر عهده داشت. این جایگزینی در واقع نوعی ایمان به قدرت ادبیات بود که دانشگاهها و رهبران آموزشی آن را به دانشجویان منتقل میکردند. اما این ایمان، مانند هر ایدئولوژی تحمیلی، با مشکلاتی روبرو شد؛ بسیاری از دانشجویان بدون علاقه و صرفاً از سر اجبار به مطالعه ادبیات میپرداختند و ارزشها و پیامهای اخلاقی این متون برایشان ملموس نبود. علاوه بر این، شواهد تاریخی نشان دادهاند که خواندن ادبیات تضمینی برای اخلاق و انسانیت نیست، مانند مثال زندانبانان نازی که آثار گوته را میخواندند اما رفتارهایی کاملاً مغایر با آموزههای انسانی داشتند.
نقد ادبی، به عنوان رشتهای که عمدتاً به تحلیل و تفسیر متون میپردازد، همواره با این پرسش مواجه بوده است که چرا باید وقت صرف بررسی آثار ادبی شود در حالی که رشتههای کاربردیتر علوم انسانی یا علوم تجربی کارکردهای ملموستری دارند. ظهور هوش مصنوعی اما این پرسشها را وارد مرحلهای تازه کرد. تکنولوژیهایی مانند چتجیپیتی توانستهاند در مدت کوتاهی مهارتهای تحلیل متون ادبی را به دست آورند، حتی با سرعت، دقت و خلاقیتی شبیه به انسانها. این پیشرفت هم فرصتی برای پژوهشگران و دانشجویان به شمار میآید و هم تهدیدی برای جایگاه نقد ادبی به عنوان یک فعالیت انسانی.
در مواجهه با این واقعیت نو، بالاز بر لزوم بازاندیشی در اهداف آموزش ادبیات و نقد ادبی تأکید میکند. اگر تحلیل صرف متون دیگر منحصر به انسان نیست، باید به جنبههای دیگری از ادبیات توجه کرد که هوش مصنوعی نمیتواند جایگزین آنها شود؛ تجربهی انسانی و زیستبوم فرهنگی، تعامل و گفتگوی دیالکتیکی میان خواننده، متن و جامعه، خلاقیت و تعبیر شخصی منتقد، و همچنین حساسیتهای اخلاقی و سیاسی که نیازمند آگاهی و فهم عمیق انسانی هستند.
از این منظر، نقد ادبی تنها یک فعالیت علمی و تحلیلی نیست، بلکه تلاشی فرهنگی و اخلاقی برای شکل دادن به «انسان بهتر» است؛ هدفی که از دین به ادبیات منتقل شده بود. با این حال، این هدف بدون رضایت و علاقهی ذاتی مخاطب امکان تحقق ندارد و تحمیل اجباری ادبیات به دانشجویان میتواند به بیاعتمادی و بیعلاقگی منجر شود.
در نهایت، بالاز هوش مصنوعی را نه یک تهدید مطلق، بلکه فرصتی برای تجدید حیات نقد ادبی میبیند. نقد ادبی میتواند از صرف تحلیل متن فراتر رود و به نقشهای انسانی، فرهنگی، فلسفی و روانشناختی خود بیشتر بپردازد. جایگاه منتقد دیگر صرفاً تفسیر متن نیست، بلکه خلق معنا و ایجاد گفتگویی پویا میان انسان و جهان است.
به این ترتیب، مقالهی پروفسور بالاز ما را به تأملی عمیق دربارهی هویت و آیندهی نقد ادبی دعوت میکند؛ آیندهای که در آن نقد ادبی نه تنها از قدرت تحلیل هوش مصنوعی بهرهمند شود، بلکه با تمرکز بر تجربهی انسانی، خلاقیت و گفتگو، به عرصهای تازه و پربار تبدیل گردد.